پر کشیدن تو، پایان گریستن هایت در سوگ پدر بود.

آرام بخواب، ای شهر! دیگر امشب صدای ناله های زهرا،
کسی را نخواهد آزرد.


علی چراغ ها را خاموش کرده تا شبِ غریبی او، در آغوش طفلانش به سر شود و شب های دیگر، قصه دنباله داری را برای چاه بازگوید و زمزمه کند:

«بی مهر رخت روز مرا نور نمانده است
وز عمر مرا جز شب دیجور نمانده ست

هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده ست»







تاریخ : یکشنبه 92/1/4 | 10:15 عصر | نویسنده : ehsan | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.